من
سربازم و برایم اهمیتی ندارد که در میدان
جنگ به خاطر کشورم بمیرم، چون که این شغل
من است. ولی
گروهبان، این جنگی که ما الان در حال
جنگیدن آن هستیم، درست نیست.
ابن مثل
یک جنگ واقعی نیست که خط مقدم تشکیل دهی
که با دشمن روبرو شوی و تا آخرین لحظه
بجنگی. ما
پیش میرویم و دشمن بدون جنگیدن از ما
فرار میکند. بعد
سربازان چینی یونیفورمهایشان را در
میآورند و با مردم عادی قاطی میشوند
و ما دیگر نمیدانیم که دشمن واقعا چه
کسی است. برای
همین ما به اسم تصفیه کردن «خائنین»
یا
«سربازان
باقیمانده» آدمهای
بیگناه زیادی را میکشیم و ازشان تدارکات
نظامی میگیریم.
محبوریم
که غذایشان را بدزدیم چون که خط مقدم با
سرعتی به جلو حرکت میکند که تدارکات
نمیتواند به ما برسد و مجبوریم که
اسیرانمان را بکشیم چون هیچجایی برای
نگهداشتنشان و هیچ غذایی برای آنها
نداریم. این
اشتباه است، گروهبان.
ما کارهای
وحشتناکی در نانجینگ کردیم (+).
گروهان
خود من، چیزهایی که من حتی نمیتوانم
خودم را مجبور کنم که از آنها صحبت کنم.
به تو
میگویم گروهبان این جنگی است که هیچ
دلیل درستی ندارد. فقط
اینکه هردوطرف همدیگر را میکشند و آنهایی
که زیر پا میمانند کشاورزان بدبخت هستند،
آنهایی که سیاست یا ایدئولوژی ندارند.
برای
آنها حزب ملی وجود ندارد، ژنرال یانگ
جوان وجود ندارد، گروهان هشتم نظامی وجود
ندارد. اگر
که بتوانند چیزی بخورند خوشحالاند.
من
میدانم که این آدمها چه حسی دارند:
خود من
فرزند یک ماهیگیر بدبخت هستم.
آدمهای
کوچکی که از صبح تا به شب اسیر هستند و
بهترین کاری که میتوانند انجام دهند
این است که خودشان را زنده نگه دارند –
آنهم تا حدی. من
واقعا فکر نمیکنم که کشتن این آدمها
بدون هیچ دلیلی برای ژاپن واقعا فایدهایی
داشته باشد.
قسمتی
از رمان گاهشماری پرنده کوکی
نوشته
موراکامی هاروکی به ترجمه ع.
پ.ن.:
نام پست
از فیلمی به همین نام آمده، عکس هم مربوط
به فیلم شهر زندگی و مرگ (با
اسم اصلی نانجینگ!
نانجینگ!)
است.
هر دو
فیلمهای درخشانی هستند از تاریخ کشتارهای
ژاپنیها در چین. چند
وقت پیش که این پست را راجع به هیروشیما
نوشتم یادم بود که چیزی راجع به ژاپنیها
و بیرحمیهایشان در جنگ بگذارم.
جنگ است
دیگر همه تقصیر دارند.
کشتارهای
بیرحمانه ژاپنیها بمبهای هیروشیما
و ناکازاکی را توجیه نمیکند و کشتهشدن
آن همه مردم بیگناه هم چیزی از تقصیر
ژاپنیها کم نمیکند.
No comments:
Post a Comment