Saturday, September 20, 2014

تاریکی در نور



همین که از در وارد شدیم، خدمت‌کار پیری با ابروهای تراشیده و دندان‌های سیاه‌شده در برابر شمعی نشسته بود که در پشت آن پرده بزرگی قرار داشتدر کنار پرده، در گوشه‌ای از حلقه کوچکی از نور، به نظر می‌رسید که تاریکی از سقف در حال سرازیر شدن بود، مهیب، پرشدت و یک‌پارچه، نور لرزان شمع عاجز از پاره کردن آن عمق بود وانگار که رویش را از دیوار سیاه برگردانده بود. در این فکرم که آیا خوانندگانم رنگ آن «تاریکی در نور شمع» را می‌دانند. کیفیت‌اش متفاوت با تاریکی جاده در شب بود. اشباع بود، آبستن ذرات بسیار کوچکی همچون خاکستر، هر ذره‌ای مثل رنگین‌کمان تلالو می‌کرد. با اینکه نمی‌خواستم پلک زدم، انگار که بخواهم آن‌ها را از چشمم دور کنم.

***
نورِ کاغذ سفید رنگ پریده، ناتوان از پراکندن تاریکی سنگین اتاق بود و در عوض تاریکی آن را پس زد و دنیای آشفته‌ای که در آن تمایز میان تاریکی و نور مشخص نبود خلق شد. هرگز خود تو هم تفاوت نوری که چنین اتاقی را پر کرده باشد حس کرده‌ایی، آرامش عجیبی که در نور معمول پیدا نمی‌شود؟ هیچ‌وقت تابه‌حال در برابر بی‌زمانی چیزی شبیه به ترس تجربه‌نکرده‌ایی، ترس از اینکه در آن اتاق تمام هشیاری‌ات از گذر زمان را از دست بدهی، سال‌های نگفته ممکن است بگذرند و در نهایت تو درک کنی که پیر و خاکستری شده‌ای؟


تکههایی از جستار در ستایش سایه

نوشته تانیزاکی جونیچیرو  به ترجمه ع.

No comments:

Post a Comment