Sunday, April 20, 2014

فکرهای روز برای شب



 ضرب المثلی در غرب است که میگوید اگر یک مویت را به شیطان دادی، بدون شک روحت را با خودش خواهد برد. خیلی تفاوتی نمی‌کند که به آدم بی‌غرض برچسب این خورده باشد که نمی‌نویسد یا با بدخواهی به او گفته باشند که نمی‌تواند بنویسد. در هر دو حال آرام و راحت است. در حقیقت انگار خیلی تفاوت خاصی میان این دو دسته نیست. اما به هر حال اتفاق می‌افتد که آدمها می‌نویسند. برای مثال ممکن است که آنها فقط برای این دلیل معصومانه، بچه‌گانه و کاملا سانتیمانتالی بنویسند که احساس کرده‌اند که باید این کار را انجام دهند.
اما چطور و چه بنویسیم؟ وقتی که از سر کار به خانه بازمی‌گردم خیلی خسته‌ام. معمولا آدمها چیزی می‌نوشند و بعد با سرخوشی تا صبح روز بعد می‌خوابند. ولی من نور لامپ را کم می‌کنم و چند ساعتی‌می‌خوابم با این فکر که که به‌زودی بیدارشوم. نیمه شب بیدار می شوم. فکرم کمی بهتر کار می‌کند. از آن موقع تا حدود دو صبح بیدار می‌مانم و می‌نویسم.
فکرهای روز با فکرهای شب تفاوت دارد. اغلب اتفاق می‌افتد که در طول شب رضایت‌مندانه به این باور رسیده‌ام که مشکلی را حل کرده‌ام که نتوانسته‌بودم در طول روز حل کنم، ولی وقتی که صبح روز بعد دوباره نگاهش می‌کنم گاهی متوجه می‌شوم که هیچ راه‌حلی در کار نبوده. یک چیز غیرقابل اعتمادی در فکرهای شب هست.
در میان شخصیت‌های ادبی، آدم‌هایی مثل بالزاک هستند که شب کار می‌کردند. لاسیی که گاهی اوقات با او کار می‌کرد، مجبور بود که عصر بخوابد و بعد ساعت یک صبح از خواب بیدار شود. گفته شده که بالزاک به او می‌گفت تو هنوز این عادت بدِ خوابیدن در شب را ترک نکرده‌ایی. شب برای کار است! این هم قهوه، بنوشش و از خواب بیدار شو و مشغول کار شو. کاغذهای سفید بر روی میز تلنبار شده‌بودند. بالزاک شنل معروف‌اش را می‌پوشید و در حالی که در اتاق راه می‌رفت دیکته می‌کرد. لاسیی مجبور بود تا هفت صبح بیدار بماند تا همه چیزهایی را که دیکته می‌شد را پیاده کند. ولی بالزاک مجبور نبود که بعد از آن از ۸ صبح تا ۴ بعدازظهر سرکار روزانه‌اش برود. وقتی که به این فکر می‌کنم فکرهای شب حتی از قبل‌هم برایم غیرقابل اعتمادتر میشود.

قمستی از داستان کوتاه جنگیری
نوشته اوگای موری به ترجمه ع.

No comments:

Post a Comment