میخواهم
که بنویسم. نه
فقط چون احساس وظیفه میکنم، خودم هم
دوستدارم که راجع به گذشتهام
بنویسم. گذشته
من تجربه شخصی من است، میشود گفت جزء اموال
شخصی من است و اگر اینطور به آن نگاه
کنیم جای افسوس دارد که نتوانم آنرا به
کسی دیگری قبل از اینکه بمیرم بسپارم. این
چیزیست که کم و بیش به آن فکر میکنم. ولی
در نهایت ترجیح میدهم این تجربه را
با خودم دفن کنم تا اینکه آن را به کسی
بسپارم که توانایی درک آن را ندارد. حقیقتش
این است که اگر تو نبودی، گذشته من همان
چیزی باقیمیماند که
بود و به تجربهٔ دست دوم کس دیگری بدل
نمیشد. در
میان میلیونها ژاپنی میخواهم فقط برای
تو داستان گذشتهام را بگویم. چون
تو صادقی. تو
جدیتی بیشرمانه برای درک چیزی واقعاً
زنده از بطن وجودم نشان دادی. تو
آمادهای که قلب مرا بشکافی و از چشمه
جوشان خونش بنوشی. آن
موقع هنوز زنده بودم. نمیخواستم
بمیرم. برای
همین در برابر خواستهی تو مقاومت
کردم و برای آن چیزی که تقاضا کرده
بودی وعده روز دیگری را دادم. حالا
قلبم را خواهم شکافت و خونش را روی تو
خواهم ریخت. وقتی
قلبم از حرکت ایستاد، راضی خواهم بود که
سینه تو منزل زندگی جدیدی باشد.
قسمتی
از رمان کوکورو
نوشته سوسهکی ناتسومه به ترجمه ع.
No comments:
Post a Comment