Saturday, September 20, 2014

تاریکی در نور



همین که از در وارد شدیم، خدمت‌کار پیری با ابروهای تراشیده و دندان‌های سیاه‌شده در برابر شمعی نشسته بود که در پشت آن پرده بزرگی قرار داشتدر کنار پرده، در گوشه‌ای از حلقه کوچکی از نور، به نظر می‌رسید که تاریکی از سقف در حال سرازیر شدن بود، مهیب، پرشدت و یک‌پارچه، نور لرزان شمع عاجز از پاره کردن آن عمق بود وانگار که رویش را از دیوار سیاه برگردانده بود. در این فکرم که آیا خوانندگانم رنگ آن «تاریکی در نور شمع» را می‌دانند. کیفیت‌اش متفاوت با تاریکی جاده در شب بود. اشباع بود، آبستن ذرات بسیار کوچکی همچون خاکستر، هر ذره‌ای مثل رنگین‌کمان تلالو می‌کرد. با اینکه نمی‌خواستم پلک زدم، انگار که بخواهم آن‌ها را از چشمم دور کنم.

***
نورِ کاغذ سفید رنگ پریده، ناتوان از پراکندن تاریکی سنگین اتاق بود و در عوض تاریکی آن را پس زد و دنیای آشفته‌ای که در آن تمایز میان تاریکی و نور مشخص نبود خلق شد. هرگز خود تو هم تفاوت نوری که چنین اتاقی را پر کرده باشد حس کرده‌ایی، آرامش عجیبی که در نور معمول پیدا نمی‌شود؟ هیچ‌وقت تابه‌حال در برابر بی‌زمانی چیزی شبیه به ترس تجربه‌نکرده‌ایی، ترس از اینکه در آن اتاق تمام هشیاری‌ات از گذر زمان را از دست بدهی، سال‌های نگفته ممکن است بگذرند و در نهایت تو درک کنی که پیر و خاکستری شده‌ای؟


تکههایی از جستار در ستایش سایه

نوشته تانیزاکی جونیچیرو  به ترجمه ع.

Friday, September 12, 2014

یک، دو، سه، چهار



زن، مرد را دوست داشتمرد هم او را دوست داشتولی از بزدلی‌شان هیچ‌کدام احساساتش را برای دیگری آشکار نکرده بود.
بعد از آن، مرد با زن دیگری هم رابطه داشت؛ بگذار سه خطابش‌ کنیمزن کمی احساس خصومت کرد برای همین او هم رابطه‌ای با مرد دیگری را شروع کرد؛ بگذار مرد جدید را چهار نام بگذاریممرد به سرعت حسودی کرد و تلاش کرد که زن را از چهار بدزددهیچ شکی در این حقیقت نبود که نهایت خواسته زندگی زن بودن با مرد بود، اما با این حال در آن زمان با شادمانی  ـ یا شاید با ناراحتی – به چهار علاقه داشتاتفاق خوشایند – یا ناخوشایند بعدی، گیرکردن مرد در احساساتش بود، اگر موقعیت‌اش پیش‌می‌آمد دیگر به راحتی نمی‌توانست رابطه‌اش با سه را قطع کند.  گاهی اوقات که مرد پیش سه بود به زن فکر می‌کرد، و هر از گاهی که زن با چهار مسافرت می‌کرد به صداهای مبهم نا‌آشنا گوش می‌کرد و به یاد مرد می‌افتاد.

قسمتی از داستان کوتاه پوسته‌ها

نوشته آکوتاگاوا ریونوسکه به ترجمه ع.